مطابق روایتی از امام علی علیه السلام که متن آن به صورت کامل در ادامه بیان خواهد شد ریشه نوروز به حدود 3500 سال پیش باز می گردد. در این تاریخ در منطقه حاشیه رود ارس قومی زندگی می کردند که در قرآن با نام اصحاب الرس از آنها یاد شده است و دارای دوازده آبادی بودند به نامهای فروردین، اردیبهشت، خرداد و ... (نامهای فعالی ماههای شمسی از همینجا گرفته شده است).
این قوم مشرک و درخت پرست بودند و رسم داشتند که در ابتدای هر ماه در یکی از این آبادی ها جشنی بر پا کرده و درخت صنوبری را زینت داده و می پرستیدند. بزرگترین جشن این قوم در روستای اسفندار که مرکز حکومتشان بود برگزار می گردید که همه اهالی قوم در آن مجتمع می شدند و به مدت دوازده روز به برگزاری مراسم و جشن می پرداختند بدین ترتیب که هر روز یکی از روستاها متولی جشن بود و پس از آن در روز سیزدهم به روستاهای خود باز می گشتند (سیزده بدر نیز ریشه در اینجا دارد).
هنگام پرستش درخت شیطان با ایجاد صدا در درخت این توهم را در نردم ایجاد می کرد که خدا از طریق درخت با آنها سخن می گوید لذا بر شرک خود ادامه می دادند. خداوند پیامبرانی جهت هدایت به سوی این قوم فرستاد اما ایمان نیاوردند لذا نهایتا عذاب الهی بر آنان نازل گشت.
تاریخ واقعی نوروز یعنی روز جشن اصلی اصحاب الرس که توسط مردم روستای اسفندار برگزار می گردید دوازدهم اسفند بوده نه یکم فروردین و همچنین اساسا این جشن ریشه در نو شدن طبیعت نداشته بلکه مراسمی مشرکانه بوده است که البته با بهار طبیعت هم تقارن پیدا کرده است.
نکته دیگر اینکه کریسمس نیز ریشه در همین مراسم دارد که وجه درخت پرستی آن بارز تر است منتها تاریخ برگزاری آن دچار تغییر شده و با تولد حضرت عیسی علیه السلام تطابق یافته و با آن تلفیق گشته است.
متن کامل حدیث بدین شرح است:
ابو الصلت هروى از حضرت على بن موسى الرضا (ع) و او از پدر بزرگوارش موسى بن جعفر و او از پدر بزرگوارش على بن الحسین و او از پدر بزرگوارش حسین بن على (ع) روایت کرده است که آن جناب فرمود مردى از اشراف طائفه تمیم سه روز پیش از قتل على بن ابى طالب نزد او آمد و او را عمرو نام بود عرضکرد یا امیر المؤمنین خبر بده مرا از اصحاب رس که در چه عصر بودند و منازل آنها کجا بود و پادشاه زمان آنها کى بود و آیا حقتعالى پیغمبرى از براى آنها فرستاد یا نه و بچه سبب هلاک شدند و من در کتاب خدا ذکر آنها را یافتهام و لیکن خبرى از آنها نشنیدهام و نفهمیدهام حضرت فرمود حدیثى از من سؤال کردى که احدى پیش از تو این حدیث را سؤال نکرده بود و احدى بعد از من از براى تو حکایت نکند. مگر از من و در قرآن آیه نیست مگر آنکه میدانم تفسیر آن را و میدانم که در چه مکان نازل شده است از کوه و دشت و در چه وقت نازل شده است از شب یا روز و اشاره بسینه مبارک خود کرد و فرمود که در اینجاست علم بسیار از هر چیزى و لیکن طالبان این علماند کند و چون من از میان ایشان بروم و مرا مفقود کنند باندک زمانى پشیمان خواهند شد که چرا از هر چیزى مسألت نکردیم یا اخا تمیم قصه اصحاب رس چنین باشد که
اینها قومى بودند که درخت صنوبر مىپرستیدند و آن درخت را شاه درخت گفتندى و آن درخت را یافت بن نوح در کنار چشمه غرس کرده بود که آن چشمه را روشاب گفتند و آن چشمه بعد از طوفان نوح از براى نوح جوشیدن گرفت و ایشان را اصحاب رس براى آن خواندندى که پیغمبر خود را در زیر زمین پنهان ساختند و این پیغمبر بعد از سلیمان بن داود بود و ایشان را دوازده قریه بر کنار نهرى بود و آن نهر را رأس گفتندى و آن قرى از بلاد مشرق بود و این نهر بنام ایشان اشتهار یافته بود و در آن روزگار نهرى نبود در زمین که آب او از آن آب کثیر النفعتر و شیرینتر باشد و شهرى از آن قرى بیشتر و آبادانتر نبود و نام یکى از آن قرى ابان و دویم آذر سیم دى و چهارم بهمن و پنجم اسفند و ششم فروردین و هفتم اردىبهشت و هشتم خرداد و نهم مرداد و دهم تیر و یازدهم مهر و دوازدهم شهریور بودى و بزرگترین آن شهرها شهرى بودى که آن را اسفندار گفتندى و پادشاه ایشان را آنجا مسکن بود و نام آن ترکوز بن غابور بن یارش بن خازن بن نمرود بن کنعان بود و نمرود بن کنعان فرعون ابراهیم خلیل الرحمن بوده است.
آن چشمه و آن درخت صنوبر در آن ده بود که پادشاه مسکن داشت و در هر یک از آن قریهها شاخه از شاخههاى آن درخت صنوبر گرفته و نشانیده بودند تا درخت عظیمى شده بود و آب آن چشمه و جویهائى که از آن روان بود بر خود حرام کرده بودند نه خود خوردندى و نه چهار پایان را از آن آب دادندى و اگر کسى از آن آب بر گرفتى او را کشتندى و گفتندى که این حیات خدایان ما است و کسى را نمیرسد که حیات خدایان ما را کم کند و خود ایشان و چهارپایان ایشان از نهر رس که بر کنار قریههاى ایشان میگذشت آب مىآشامیدند و در هر ماهى از سال در هر قریه عیدى قرار داده بودند اهل هر قریه چون عید ایشان میرسید جمعیت مینمودند و آن درخت را که در ده ایشان بود با انواع حلل و جواهر مىآراستند و جامهاى حریر که انواع صورت بر آن نقش بود بآن درخت مىپوشانیدند و گاو و گوسفند بسیار مىآوردند و از براى آن درخت قربانى میکردند و آتش مىآفروختند و این قربانیها را در آتش میافکندند و چون بوى و دود آن ذبایح بر هوا بلند شدى و آسمان را بپوشانیدى بنوعى که آسمان را ندیدى آن درخت را سجده کردندى و گریستندى و تضرع زیاد کردندى تا از ایشان راضى شود و گفتندى اى خداى ما از ما راضى شو شیطان لعنة اللَّه علیه مىآمد و شاخهاى آن درخت را مىجنبانید و از ساق آن درخت آوازى میداد مانند آواز کودک و میگفت اى بندگان من از شما خشنود شدم ایشان خوشدل میشدند و چشمهاى آنها روشن میشد و در آن حال سرهاى خود را از سجده بر میداشتند و بشراب خوردن مشغول میشدند و عود و طنبور میزدند و بانواع ملاهى در آن روز و شب مىپرداختند بعد آن حال آنها بدین منوال میبود و روزانه دیگر بر میکشتند
و نام ماههاى عجم را که آبان ماه و آذر ماه و غیر آن گویند از نام این دوازده قریه مشتق ساختند زیرا که بعضى ایشان ببعض دیگر که میرسیدند میگفتند این عید ماه فلان قریه است و آن عید ماه فلان قریه است و اسم قریه را مىبردند القصه چون عید قریه اسفندار که قریه بزرگ ایشان بود میرسید کوچک و بزرگ همه قریهها جمع میشدند و سراپرده دیبائى که انواع صور بر آن کشیده بودند نزدیک آن چشمه و درخت که اصل همه درختان بود بر سر پا میکردند و آن پرده را دوازده در بودى هر درى از براى اهل قریه از آن قریه هاى دوازدهگانه معین بودى و بیرون از سراپرده آن درخت را سجده میکردند و اضعاف آن قربانیها که نزدیک هر درختى که در قریه خود داشتند در نزدیک آن درخت اصلى قربانى مینمودند پس ابلیس پر تلبیس مىآمد و آن درخت را بشدت تمام مىجنبانید و از جوف آن درخت بآواز بلند آواز میداد و ایشان را وعده میداد و منت میگذاشت زیاده از آنچه تمام شیاطین در درختهاى دیگر وعده میدادند و منت میگذاردند پس آنها سرهاى خود را از سجده برمیداشتند و شادان میشدند و چندان بنشاط و سرور اشتغال مىیافتند که نهایت نداشت و از کثرت اشتغال بشرب خمر و زدن ملاهى سخن با یک دیگر نمیگفتند و دوازده شبانه روز بعدد عیدها که در هر سال ایشان را در این قریه ها بود
حال آنها بدین منوال بود و بعد از آن بمنزلهاى خود مراجعت میکردند و چون مدت مدیدى از کفر ایشان بگذشت و ایشان عبادت غیر خدا را کردند پیغمبرى از فرزندان یهودا ابن یعقوب بر ایشان فرستاد و مدت مدیدى ایشان را ببندگى خدا و معرفت ربوبیت او دعوت مینمود اجابت نکردند چون آن پیغمبر دید که این دعوت مفید نیست و مدتى است مدید که در گمراهى و ضلالت میباشند و هر چه آنها را براه راست و رستگارى دعوت میکند قبول نمیکنند روز عید قریه بزرگ ایشان حاضر شد و رو بدرگاه الهى آورد و عرض کرد بار خدایا تو عالمى که این بندگان تو بغیر از تکذیب کارى نکردهاند و بتو کافرند و هر روز چون صبح کنند پرستش درخت میکنند که ضرر و منفعتى بر وجود آن درخت مترتب نیست و قدرت و سلطنت خود را بدیشان بنماى و درخت آنها را خشک گردان صبح روز دیگر آن قوم دیدند که درخت ایشان خشک شده است از این حال پریشان شدند و امر آنها سخت شد و گفتگوى در میان آنها پیدا شد و بدو فرقه شدند گروهى گفتند که این مرد سحر کرده خدایان شما را و این مرد پیغمبر خداى آسمان و زمین است و میخواهد شما روى از خدایان خود بگردانید و روى کنید بخداى او و گروهى گفتند چنین نیست بلکه چون این مرد عیب کرد خدایان شما را و دشنام داد آنها را و شما را بعبادت غیر آنها دعوت کرد خدایان شما بر شما غضب کردند و حسن و بهاء خود را از شما محجوب کردند تا اینکه بر او خشمناک شوید بسبب خدایان خود و نصرت یابید از جهت اذیت کردن او
پس همه بر کشتن آن پیغمبر اتفاق کردند پس آبنوبهاى بلند از ارزیز ساختند که دهنه آنها وسعت زیاد داشت یعنى این قدر وسعت داشت که انسان از میان آن میگذشت پس یکى از آنها را در ته چشمه قرار دادند و دیگرى را بر روى آن و هکذا هر یک را روى دیگر گذاشته تا آنکه از روى آب گذرانیدند نظیر چاهها که در کنار خانهها درست میکند و اطراف آنها را از سفال برمیآورند و محل کثافات قرار میدهند و آبهائى که در میان آبنوبها بود بیرون ریختند پس در ته چشمه چاهى عمیق تنگى حفر نمودند و این پیغمبر را در میان آن چاه کردند و سنگ عظیمى بر سر آن چاه نهادند پس از آن آبنوبها را از میان آب بیرون آوردند و آب روى چاه را گرفت و لیکن چون منافذ آن چاه را مسدود کرده بودند آب میان چاه نمیرفت و بعد از آن گفتند امیدواریم الآن خدایان ما از ما خوشنود شوند چون به بینند که ما این نوع بقتل آوردیم کسیرا که بآنها بد میگفت و منع میکرد ما را از عبادت آنها و ما او را زیر خداى بزرگ دفن کردیم تا از قل او شفا یابد و نور و سبزى خود را از براى ما برگرداند مثل سابق.
پس بقیه آن روز ناله او را مىشنیدند که میگفت اى خداى من تو مىبینى تنگى مکان مرا و سختى محنت مرا پس رحم کن بر ضعف بدن و کمى چاره من و تعجیل فرما بقبض روح من و تأخیر مکن اجابت دعاى مرا تا اینکه وفات کرد. خداوند عز و جل بجبرئیل فرمود اى جبرئیل کثرت حلم من این بندگان کافر نعمت را مغرور کرده و ایمن شدند از غضب من و سالها است که بعبادت غیر من مشغولند و کشتند پیغمبر مرا و گمان میکنند که میتوانند متحمل شوند غضب مرا و یا اینکه از قدرت من بیرون رفتند و حال اینکه من انتقام کشم از کسى که نافرمانى من کند و از عذاب من نترسد بعزت و جلال خودم که اینها را عبرت جهانیان گردانم پس چون نوبت عید ایشان در رسید بر عادت خود بعیدگاه آمدند باد وزان بسیار سرخى وزیدن گرفت پس اینها متحیر شدند و از آن باد ترسیدند پس آن باد آنها را بر روى یک دیگر میریخت و زمین در زیر ایشان سنگ کبریت شد و آتش از آن زبانه کشید و ابرى سیاه بر بالاى سر ایشان بایستاد و آتش بر ایشان باریدن گرفت که هر قطعه آتش چون طاق عمارتى بود پس آتش شعله کشید و بدنهاى آنها را گداخت چون ارزیز که در آتش گداخته شود، پناه میبریم بخدا از غضب او و نزول بلاى او و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.
عیون أخبار الرضا علیه السلام / ترجمه آقا نجفى، ج1، ص: 151
- ۹۷/۱۲/۲۵